دوشنبه، شهریور ۲۲

شعر زمستان


بنام خداوند جان و خرد
سلام بر همه مهربانان

مهدی اخوان ثالث – قسمت دوم

شعر زمستان

براي قسمت دوم اين سري مطالب ، شعر زمستان را برگزيده ام ، چراكه به آن علاقه اي وافر دارم . قبل از اينكه شعر زمستان م اميد را برايتان بازگو كنم ، لازم مي دانم كه مقدمه اي در توضيح آن بنويسم .
در واقع شاعران وقتي موضوعي را براي شعر گفتن انتخاب مي كنند ( بخصوص در شعر نو )  ، نه اينكه مي خواهند مثلاً در وصف قصل زمستان شعر بگويند ، بلكه آنان با استفاده از صنايع ادبي و تشبيهات ، قصد دارند كه يكسري هنجارها يا ناهنجارهاي اجتماعي را با ايما و اشاره و به زيباترين صورت ممكن ، به تصوير بكشند .
زنده ياد اخوان ثالث نيز در اين شعر زمستان مي خواهد سردي زمستان را به سردي روابط اجتماعي انسانهاي مسخ شده مرتبط گرداند . زمان كودكي و نوجواني من هميشه از سال 2000 مردم وحشت داشتند زيرا برايشان غير قابل تصور بود كه اين سال فرا برسد و آن را سال سياه ، سال سكوت ، سال آهني شدن قلبها ، سالي كه هيچ كس بفكر كسي نيست و غيره مي دانستند و همانطور كه اشاره كردم ، برايشان غير قابل تصور بود كه اينچنين اتفاقاتي بيفتد و بقول خودشان آخر دنيا فرا برسد . ولي ديديم كه سال 2010 هم آمد و صد برابر بدتر اين اتفاقات افتاد و آن انسانهايي كه از اين اتفاقات وحشت داشتند ، به ديار باقي شتافتند و فرزندانشان آمدند و خيلي خوب از سال 2000 و بعد از آن با صفاتي بمراتب بدتر از آنچه متصور بود ، گذر كردند و نظارگر همه چيز بودند . انسانهاي بي گناه براي مقاصد قدرت جويان پرپر شدند . اتفاقاتي كه در فلسطين افتاد، اتفاقاتي كه در افغانستان افتاد ، اتفاقاتي كه در عراق افتاد ، اتفاقاتي كه در صربستان افتاد و ..............   الخ . بگذريم !
در اين شعر زمستان ، شاعر سردي هوا را بحدي شديد توصيف مي كند و آن را عاملي مي داند كه آدمها از اين سوز سرما ، سرهايشان را در گريبان كلاه و پالتو ، آنچنان فرو برده اند كه نه كسي را مي بينند و نه سلامي را مي شنوند و نه جوابي به اين سلام مي دهند . سوز سرما باعث بهم خوردن دندانها رويهم مي شود و اين تنها صدايي است كه شنيده مي شود . البته شايد براي جوانان امروز چنين سرمايي غير قابل تصور باشد و آنهم بدين دليل است كه بعلت تغييرات جوي كره زمين ، اينگونه سرماها را تجربه نكرده اند . ولي آن قديمها ، سرماها بخصوص در مناطق سردسير واقعاً همينگونه بود كه شاعر توصيف مي كند .
بطور كلي شاعر در اين شعر زمستان تمام كناياتش سردي روابط ميان آدمهاست كه از درد ديگران بي خبر هستند و يا نزديكترين افراد هم در ايام تنگدستي ، به ياري طلب نزديكشان ، توجهي نمي كنند كه در اينمورد شاعر اشاره مي كند به اينكه در اثر سرما ، باز دمي كه از گرمگاه سينه بيرون مي آيد مانند ديواري ( حاصل از بخار و مه آن ) چنان جلوي چشمانت را مي گيرد كه قادر به ديدن جلوي خودت نيز نخواهي بود و اشاره مي كند كه : نفس كاين است ، پس چه داري چشم از دوستان دور يا نزديك ( نمونه آن پدران و مادران پير و دل شكسته ايست كه در سراهاي سالمندان عمر مي گذرانند تا بميرند ) .
يك بيت اين شعر را كه اينجانب بسيار دوست دارم ، بيتي است با اين مضمون : نه از رومم ؛ نه از زنگم ؛ همان بيرنگ بيرنگم ( به به !!!) . حتماً شنيده ايد كه به آدمهاي دو رو و رياكار مي گويند يا زنگي زنگ باش يا رومي روم كه اينهم ضرب المثلي است الهام گرفته از يكي از شعرهاي مولانا . ولي شاعر در بيت چه مي گويد نه از رومم ؛ نه از زنگم ؛ همان بيرنگ بيرنگم ، اي رياكاران و اي دو رويان ننگتان باد .
علي ايحال ، اميدوارم كه اين شعر را دقيق با توضيحاتي كه دادم ، بخوانيد . منظور شاعر را دريابيد . با اين اميد كه به عمق ناهنجاريهاي اجتماعي يعني بي تفاوت بودن به ديگران و بخصوص نزديكان پي ببريم و در رفتار خود تجديد نظر كنيم و با اينكار يادي هم از خدمت ارزشمند شاعر نموده باشيم .
البته متذكر مي شوم وقتي شعري را با دكلمه و صداي خود شاعر بشنويم بدليل زير و بم ها و سكون و مكثهايي كه شاعر در جاي جاي شعرش مي گويد ، تاثيرات آن شعر چندين برابر خواهد بود ، چرا كه شاعر در اين دكلمه ، زبان و گلو ، فقط وسيله صوتي اش است كه شعرش را بگوش ما برساند و در واقع با قلبش سخن مي گويد . اين شعر را اينجانب در سالهاي 69 ، 70 با صداي شاعر در قالب نوار صوتي شنيده ام و بسيار در من تاثير گذار بوده است . اميدوارم كه هنوز هم اين دكلمه شاعر قابل ابتياع باشد و بتوانيد اين شعر را با دكلمه خود شاعر بشنويد .
و حالا بپردازيم به اصل داستان يعني همان شعر زمستان .
زمستان
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد ؛ پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه ؛ جز پيش پا را ديد نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كس يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ؛ كز گرمگاه سينه مي آيد برون
ابري شود تاريك ؛ چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ؛ پس چه داري چشم
از دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من ، اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
اي دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ؛ در بگشاي
منم من ؛ ميهمان هر شبت ؛ لولي وش مغموم
منم من ؛ سنگ تيپا خورده ي رنجور
منم ؛ دشنام پست آفرينش ؛ نغمه ناجور
نه از رومم ؛ نه از زنگم ؛ همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در ؛ بگشاي كه دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست ؛ مرگي نيست
صدايي گر شنيدي ؛ صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ؛ سحر شد ؛ بامداد آمد
فريبت مي دهد ؛ بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا ! گوش سرما برده است اين
يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان ؛ مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي (noh toye)  مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ؛ شب با روز يكسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ؛ درها بسته ؛ سرها در گريبان ؛ دستها پنهان
نفسها ابر ؛ دلها خسته و غمگين 
درختان اسكلتهاي بلورآگين
زمين دلمرده ؛ سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است !!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟

هیچ نظری موجود نیست: